بابت همه زحمتهات ازت ممنونم،هدی جووووووووون مطمئن باش توی زندگی مون جبران میکنم،خیلی لوووسی،شوخی کردم خیلی خیلی عاشقتم....
اومدیم دانشگاه تهران چیزی یاد بگیریم ولی من خاک بر سر همیشه باید ضدحال یه آدمی بخوریم که سرمون پیشش گیره یعنی...
به من میگه چته خیلی دلت گرفته،میگه چرا نمیگی چی تو اون دلت میگذره؟
آخه اون نمی دونه که از الان واسه دورشدنش دلم تنگ شده،اینجاست که معلوم میشه که کی بیشتر عاشق و وابستست،اون براحتی میتونه خودشو از من دور که در صورتی که من حتی یه لحظه نمیتونم رهاش کنم. اون میخواد بره اردو همراه رفیقاش،البته از من اجازه گرفت ولی من دلم نیومد دلشو بشکونم و بهش اجازه دادم بره ولی باور کنید اون شب بید همهبدبختیهام افتادم از بس فکر زدم. واقعا عجب دنیایی شده....
امروز هم همدیگرو دیدیم...خیلی قشنگتر از روزهای قبل برام خوش گذشت.....الانم داره به لهجه بومی همون شهری که دانشگاهیم صحبت میکنه....داره سربسرم میزاره.......اما من جراتش روندارم سربسرش بزارم......البته همه چی جای خودش.....مگه نه هدی خانم؟ میگه نه...به من بدبخت همیشه ضدحال میزنه ولی اینجوری بامزه تره.....ای خدا........کی میشه که.....بیخیال میشه خیلی زود هم میشه......من دیوونه نیستم ولی اون میگه هستم نمیدونه که عاشقم نه دیوونه..........................................................................هدی ی ی ی ی ی ی دوووووووووووستت داااااااااااااااااارم....اون میگه غلط میکنی بیخیال اون خیلی شیطون و لوسه همینه که بهش دل بستم.....تا دیدار بعدی هدی ی ی ی بای بای.
ای خدا چیکار کنم... من هرچی بگم